کاروان عاشورا !
صدای کاروان عاشورا ، از پس این سال های دور ، چه از نزدیک شنیده می شود !
صدایی می پرسد: این جا کجاست؟ پاسخ می آید: این جا کربلاست!
آری، حسین (ع) به کربلا می رسد و دل کویر را در تب و تاب می اندازد.
آسمان نیز، چهره در هم کشیده است.
زمین بغض خود را فرو می خورد.
فرات بی صدا اشک می ریزد و خارها خود را به دست نسیم گرم سرنوشت داده اند !
اگر این روزها به خیابان شهر ما قدم بگذارى ، کوچه و خیابان شهرمان بوی و رنگ محرم گرفته است . اینجا در شهر ما همه عاشقاند و البته معشوق یکى است. خیمه های عاشقی بر پا شده و مردمان شهرمان را شیدایی کرده است !
در شهر ما بچهها قبل از آنکه حرف بزنند عاشق مىشوند. شاید شما هم دیده باشید ! کودکان شهر ما قبل از آنکه حتى نام خودشان را بگویند عشق را بخش مىکنند !
هر بارش ؛
آغاز رویشست !
ای اشک !
تازه کن مرا...